طنین طاها

والا پیامدار محمد

طنین طاها

والا پیامدار محمد

به نماز

حسی در من بیداد می کند،حس تابیدن،حس چشمک زدن،حس ستاره بودن.اما چگونه با تو بگویم؟چگونه با تو پرده راز بگشایم؟به چه آوایی تو را ندا دهم که ای ققنوس بی قرارم!بدان که شبانگاه،به آن لحظه که مردمان در ورطه سکوت اجبار شده شب ،شب زده می گردند و به خوابی عمیق فرو می روند من،بیدارم به یاد تو ای ستاره شبهای تارم.از درد چشم انتظاری،لحظه ای خواب به چشمانم نمی آید.دوست دارم لحظه ای خواب بر چشمانم فرود آید شاید به گذرگاه خواب ،نسیم دیدارت بر من وزیدن گیرد،امّا،امّا کجا خواب؟.سحر که نسترن های سرخ ،رخ چون ماهشان را بر لب بام آفتاب به نمایش می گذارندخانه از نفس گرم یاس به زیبایی یک احساس لبریز می شود وآنگاه ذره ذره وجودم به ترانه ای تلخ،غریبانه اشک می ریزد.ومن گمشده در سراب مستی فریاد می زنم،آه می کشم که ای شقایق کویرستان بی نشانی،لحظه ای با من بگو از نمازت،از رکوع عشقتفاز سجده روحت.چرا که اگر تو با من  به نماز نایستی ، می سوزم، می میرم.

اینجا اینجا

به کجا آمده ای؟تو را اینجا چه کار است؟چه می طلبی؟به جستجوی چه چیز سرگشته وحیران شده ای؟نفس به نفس بگو با من از خواندن غزل عشق با غزالان رم کرده دیارعاشقی ....اینجا دشت دیوانگی است،اینجا صحرای حیرانی است،اینجا باید نباشی تا بگویند هستی،اینجا باید بمیری تا بدانند زنده ای؟اینجا باید بنوشی تا بخوانند تشنه ای...اینجا ...اینجا...نیا...نیا

انقلاب نهایی

مهدی مروارید یکدانه صدف انتظار است .آن آیت زبیای دوست ،دمش مسیحایی ،نفسش مینایی و عشقش اهورایی است.این نظرکرده سرای لاهوتیان می آید تا یگانه نعره نای عدالت گردد و نوایش طنین تندر آسای حقیقت جویی اعصار....می آید تا زلالیت اشک یتیمانی را معنا بخشد که نگاه منتظرشان قدمگاه آن تک سوار می گردد.و آن تک سوار ،خود ِمهدی است.می آید تا قراری باشد بر دلهای بیقرارانی که به هر صبحدم به نوای عهد ندا سر می دهند:اللهم اکشف هذه الغمه عن هذه الامه.و تو نیز چون منتظری تلاش کن تا در زمره سالکان و انصار و اعوان او وارد شوی به آن وجه که مفتخر به پوشیدن قبا و ردای مستشهدین درگاهش گردی ولایق شوی از آنانی باشی که انقلاب نهایی زمین به نفع ایشان تحقق خواهد یافت.