طنین طاها

والا پیامدار محمد

طنین طاها

والا پیامدار محمد

بیدلی

در هوای سرد پاییزی،روزهای پر از انتظار مثل برگهای خشکیده زیر گامهای شکننده زمان خرد شده اند وبرگی از دفتر تقویم کهنه گردیده اند دلم نمی خواهد با کسی سخن بگویم،دلم نمی خواهد با کسی چهره به چهره شوم،ذهنم با دلم سازگاری ندارد،آسمان شرجی حالم را می فهمی؟در زوایای ذهنم برای معادله بی جواب انتظار یک فرجه راهنما هم برای انتخاب نیست،دنیا بخیل و حسود است.در دل تنگش جایی برای خوبان نیست،از دست دنیا غصه دارم.دنیا مرا غمناک ترین کرده است .خوب من!با اینکه نیستی ولی هستی..نذر و نیاز کرده ام،در سحرگاهان نماز حاجت خوانده ام،مناجات شبانه ام را عاشقانه تر از فصل بهار خوانده ام.می دانم از آب اقیانوس پاک تری،می دانم از میخک هم زیباتری،به یقین رسیده ام شایعه ای که از صدای رسای تو میان لبها،لب به لب می شود،حقیقتی محض است.تو از بهشتی.تو نهایت بهشتی.مینوی جان از سیمای تو، دل از کف داده پس بیا و دلهایمان را با خودت بیاور.دیگر فرصت بیدلی راطاقتی نیست 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد